سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 شهید یوسف کلاهدوز - تخریب

شهید یوسف کلاهدوز

جمعه 86 مهر 13 ساعت 12:31 عصر

 

 

یوسف بعد از چند سال هنوز به قوانین خشک دانشکده افسری عادت نکرده بود . بعد از کلی صحبت وبرنامه ریزی بلاخره شورای شرافت را توی دانشکده سیستم ارتش چراندارد را لطیف تر کنند، این گروه موضوعات مختلف دانشکده را به طنز می کشیدند و با نقاشی و کاریکاتور نمایش می دادند . بین بچه ها محبوب بودند و نظم دانشکده را کنترول می کردند . هر هفته چند تا جمله در مورد شخصیت سرباز از نهج البلاغه و قرآن به در ودیوار شورای شرافت می زدند .

 

مخالفت علنی نمی کردند اما به سالن رقص و آواز نمی رفتند ، مشروب سفارش نمی دادند و نماز می خواندند . این برای مسئولین دانشکده سخت بود ولی نمی توانستند شورا را منحل کنند .

یک روز از مرکز زرهی برگشت ، یک کتاب داد به زهرا وگفت : وقت کردی بخوان . کتاب وحشتناک بود راجع به ساواک وشکنجه هایش ، مو به مو وبا جزئیات .یوسف گفته بود که این کتاب توی آسایشگاه که بود ، زیر پتو بانور چراغ قوه خوانده و زهرا از حرفهایش ترسیده بود .

چند وقت بود که هر شب با استاد نامجو ، استاد آیت و محمد منتظری به جلسات شبانه و مخفی شان می رفتند . وقتی متوجه شد افسر های ارتش تعقیبش می کنند . جلسات را کمتر کرد و بیشتر وقت ها بازهرا وحامد کوچولو می رفت تفریح . آن سالها شاید هنوز استاد نامجو که خودش توی دانشکده یوسف را شناخته بود فکر نمی کرد یک روز او جزو افسران ارشد و برنامه ریزان فتح خرمشهر و شکست حصر آبادان باشد .

یوسف برای اجرای نقشه محاصره آبادان باچند تا از فرماندهان عالی رتبه به آبادان رفت .

عملیات که با موفقیت تمام شد ، آنها با هواپیما به تهران برمی گشتند ، یک ساعت بعد هواپیما سقوت کرد . جسد ها سوخته بود و هویتشان قابل تشخیص نبود .


نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها  :