: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
خبرگزاری ایرنا [128]خبر گزاری ایسنا [113]خبر گزاری فارس [86]خبرگزاری مهر [169]پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری [100][آرشیو(5)] : لوگوي وبلاگ : : لينك دوستان من : شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید شهید آوینی جمعه 86 آبان 25 ساعت 8:47 عصر خودش از خودش می گفت من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد. بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه» تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است. با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ. به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کردهام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام. نوشته شده توسط : شهید فراموش شده نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید شهید آوینی جمعه 86 آبان 25 ساعت 8:47 عصر خودش از خودش می گفت من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد. بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه» تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است. با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ. به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کردهام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام. نوشته شده توسط : شهید فراموش شده نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین
: نوای وبلاگ :
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
شهید آوینی
من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی.
اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.
ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.
بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم معمولاً به زبانهای مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً یادم است که در حدود سالهای45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاشکه همهاش از انار نقاشی میکشید، رفتیم. میگفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال میکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.
و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموختهام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست میآید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرساندهام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمهالله علیه»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.
با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام ندادهام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر میرسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.
به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشتهام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بودهام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کردهام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درسهای دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقالهای با عنوان تأملاتی درباره سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رساندهام.
نوشته شده توسط : شهید فراموش شده
نظرات ديگران [ نظر]
نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]