: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
خبرگزاری ایرنا [128]خبر گزاری ایسنا [113]خبر گزاری فارس [86]خبرگزاری مهر [169]پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری [100][آرشیو(5)] : لوگوي وبلاگ : : لينك دوستان من : شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید نمى دانم چرا باید اینجا را کند... پنج شنبه 86 اسفند 23 ساعت 10:44 عصر در آن اطراف پنجاه شهید پیدا کرده بودیم. فکر مى کردیم که دیگر چیزى نباشد. دوروبر را هم که کندیم، دیگر به چیزى بر نخوردیم و این نشان دهنده این بود که دشمن پیکر شهدا را در یک جا جمع کرده و چه بسا دوربین هاى وحشت زدگان صدامى استفاده تبلیغاتى نیز از این صحنه ها برده باشند. اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه اى یک کامیون ایفاى عراقى سوخته بود. در کنارش تل خاکى ایجاده شده بود که مقدار زیادى آت و آشغال میان آن به چشم مى خورد. شنى پاره شده تانکى از میان خاک ها بیرون زده، چند لاستیک نیم سوخته ماشین و دیگر وسایل منهدم شده جزو تل خاک بودند. «محمد رضا کاکا» از بچه هاى تهران، که خدمت سربازى اش را همراه ما در تفحص مى گذراند، با نگاهى مشکوک به تل خاک نظر مى کرد. کلید کرد که الاّ و بلاّ اینجا را بکنیم. هرچه گفتیم که اینجا فقط مقدارى آشغال و وسایل جمع شده و بعید است اینجا شهید باشد، نمى پذیرفت. خوبى تفحص به این است که بودن یا نبودن شهید بستگى به نظر «رئیس» و «مسئول» ندارد، هرکس احساس کند شهیدى صدایش مى زند، بقیه تابع مى شوند. با خستگى گفتم: «آخر پدر آمرزیده، تو چطورى مى خواهى شنى تانک را در بیاورى، یا بدون هرگونه امکاناتى کامیون سوخته را جابجا کنى؟ ول کن اینجا چیزى گیرت نمى آید...» در آن اطراف پنجاه شهید پیدا کرده بودیم. فکر مى کردیم که دیگر چیزى نباشد. دوروبر را هم که کندیم، دیگر به چیزى بر نخوردیم و این نشان دهنده این بود که دشمن پیکر شهدا را در یک جا جمع کرده و چه بسا دوربین هاى وحشت زدگان صدامى استفاده تبلیغاتى نیز از این صحنه ها برده باشند. اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه اى یک کامیون ایفاى عراقى سوخته بود. در کنارش تل خاکى ایجاده شده بود که مقدار زیادى آت و آشغال میان آن به چشم مى خورد. شنى پاره شده تانکى از میان خاک ها بیرون زده، چند لاستیک نیم سوخته ماشین و دیگر وسایل منهدم شده جزو تل خاک بودند. «محمد رضا کاکا» از بچه هاى تهران، که خدمت سربازى اش را همراه ما در تفحص مى گذراند، با نگاهى مشکوک به تل خاک نظر مى کرد. کلید کرد که الاّ و بلاّ اینجا را بکنیم. هرچه گفتیم که اینجا فقط مقدارى آشغال و وسایل جمع شده و بعید است اینجا شهید باشد، نمى پذیرفت. خوبى تفحص به این است که بودن یا نبودن شهید بستگى به نظر «رئیس» و «مسئول» ندارد، هرکس احساس کند شهیدى صدایش مى زند، بقیه تابع مى شوند. با خستگى گفتم: «آخر پدر آمرزیده، تو چطورى مى خواهى شنى تانک را در بیاورى، یا بدون هرگونه امکاناتى کامیون سوخته را جابجا کنى؟ ول کن اینجا چیزى گیرت نمى آید...» ولى او مصرّ شد که تل خاک را بکند. و شروع کرد به زیرورو کردن خاک ها. چند سرباز گذاشتم پهلویش و خودم با دو سه نفر دیگر رفتیم که شیار روبه رویى را که خیلى مشکوک به نظر مى رسید بگردیم. چند قدمى که رفتم، دلم رضایت نداد. برگشتم و نگاهشان انداختم. با علاقه تمام داشتند خاک ها را مى کاویدند. مغلوب همتشان شدم و برگشتم. بیل دستى را برداشتم و شروع کردم به کندن از یک طرف دیگر از تل خاک. هر چى بیشتر مى کندیم. بچه ها بیشتر به «کاکا» تیکه مى انداختند. همه را خسته کرده بود ولى خودش مى گفت: «شما بروید دنبال شیار، من خودم تنها مى مانم و تکلیف اینجا را معلوم مى کنم». برخوردیم به تکه اى سیم سیاه تلفن، یک دفعه کاکا داد زد: «اینهاش. دیدید گفتم. خودشه». سیم تلفن را گرفت تا رد آن را بیابد. با خودم گفتم اشتباه مى کند و بعید است اینجا شهید باشد. ولى او ول کن نبود. اصلا مى خواست آن تل خاک را از میان بردارد تا خیالش راحت شود. رسیدیم به سختى زمین یعنى جایى که دیگر ثابت مى شد شهیدى اینجا نیست. ولى سیم تلفن پیچ خورده و کمى آن طرَفتر زیر خاک ها رفته بود. براى خودم هم جالب شد. با اینکه خسته بودیم، با شدت بیشترى مى کندیم. ناگهان کاکا فریاد زد: «یافتم... یافتم...». رسیدیم به چند تکه استخوان پاى انسان، این را که دیدم، گفتم: «حالا باید با احتیاط اطراف را خالى کنیم» همه دست به بیل شدیم و در کمال دقت و احتیاط، تپه خاک را برداشتیم و در کمال تعجب برخوردیم به پیکر چند شهید که در کنار یکدیگر دفن شده بودند. دشمن خبیث با سیم تلفن دست و پاى آنها را بسته و روى هم دیگر انداخته بود. شهید بوده اند یا مجروح، خدا مى داند. ولى انسان کشته شده که نیازى ندارد دست و پایش را با سیم تلفن محکم ببندند. «کاکا» که خوشحال شده بود، شادمان بیل مى زد و مدام صلوات مى فرستاد. در عطر آگینى صلوات، پیکر هشت شهید را که مظلومانه و معصومانه کنار هم خفته بودند، از زیر تل خاک و میان وسایل بیرون آوردیم و هریک را با احترام و بغض خاص، داخل کیسه سفید گذاشتیم، و آنهایى را که پلاک داشتند، شماره را روى کیسه شان نوشتیم و آن که نداشت روى پارچه و کارتش این طور نوشتیم: دفن شده در کنار شماره پلاک... در ارتفاع 112 فکه منطقه عملیاتى والفجر یک نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید نمى دانم چرا باید اینجا را کند... پنج شنبه 86 اسفند 23 ساعت 10:44 عصر در آن اطراف پنجاه شهید پیدا کرده بودیم. فکر مى کردیم که دیگر چیزى نباشد. دوروبر را هم که کندیم، دیگر به چیزى بر نخوردیم و این نشان دهنده این بود که دشمن پیکر شهدا را در یک جا جمع کرده و چه بسا دوربین هاى وحشت زدگان صدامى استفاده تبلیغاتى نیز از این صحنه ها برده باشند. اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه اى یک کامیون ایفاى عراقى سوخته بود. در کنارش تل خاکى ایجاده شده بود که مقدار زیادى آت و آشغال میان آن به چشم مى خورد. شنى پاره شده تانکى از میان خاک ها بیرون زده، چند لاستیک نیم سوخته ماشین و دیگر وسایل منهدم شده جزو تل خاک بودند. «محمد رضا کاکا» از بچه هاى تهران، که خدمت سربازى اش را همراه ما در تفحص مى گذراند، با نگاهى مشکوک به تل خاک نظر مى کرد. کلید کرد که الاّ و بلاّ اینجا را بکنیم. هرچه گفتیم که اینجا فقط مقدارى آشغال و وسایل جمع شده و بعید است اینجا شهید باشد، نمى پذیرفت. خوبى تفحص به این است که بودن یا نبودن شهید بستگى به نظر «رئیس» و «مسئول» ندارد، هرکس احساس کند شهیدى صدایش مى زند، بقیه تابع مى شوند. با خستگى گفتم: «آخر پدر آمرزیده، تو چطورى مى خواهى شنى تانک را در بیاورى، یا بدون هرگونه امکاناتى کامیون سوخته را جابجا کنى؟ ول کن اینجا چیزى گیرت نمى آید...» در آن اطراف پنجاه شهید پیدا کرده بودیم. فکر مى کردیم که دیگر چیزى نباشد. دوروبر را هم که کندیم، دیگر به چیزى بر نخوردیم و این نشان دهنده این بود که دشمن پیکر شهدا را در یک جا جمع کرده و چه بسا دوربین هاى وحشت زدگان صدامى استفاده تبلیغاتى نیز از این صحنه ها برده باشند. اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه اى یک کامیون ایفاى عراقى سوخته بود. در کنارش تل خاکى ایجاده شده بود که مقدار زیادى آت و آشغال میان آن به چشم مى خورد. شنى پاره شده تانکى از میان خاک ها بیرون زده، چند لاستیک نیم سوخته ماشین و دیگر وسایل منهدم شده جزو تل خاک بودند. «محمد رضا کاکا» از بچه هاى تهران، که خدمت سربازى اش را همراه ما در تفحص مى گذراند، با نگاهى مشکوک به تل خاک نظر مى کرد. کلید کرد که الاّ و بلاّ اینجا را بکنیم. هرچه گفتیم که اینجا فقط مقدارى آشغال و وسایل جمع شده و بعید است اینجا شهید باشد، نمى پذیرفت. خوبى تفحص به این است که بودن یا نبودن شهید بستگى به نظر «رئیس» و «مسئول» ندارد، هرکس احساس کند شهیدى صدایش مى زند، بقیه تابع مى شوند. با خستگى گفتم: «آخر پدر آمرزیده، تو چطورى مى خواهى شنى تانک را در بیاورى، یا بدون هرگونه امکاناتى کامیون سوخته را جابجا کنى؟ ول کن اینجا چیزى گیرت نمى آید...» ولى او مصرّ شد که تل خاک را بکند. و شروع کرد به زیرورو کردن خاک ها. چند سرباز گذاشتم پهلویش و خودم با دو سه نفر دیگر رفتیم که شیار روبه رویى را که خیلى مشکوک به نظر مى رسید بگردیم. چند قدمى که رفتم، دلم رضایت نداد. برگشتم و نگاهشان انداختم. با علاقه تمام داشتند خاک ها را مى کاویدند. مغلوب همتشان شدم و برگشتم. بیل دستى را برداشتم و شروع کردم به کندن از یک طرف دیگر از تل خاک. هر چى بیشتر مى کندیم. بچه ها بیشتر به «کاکا» تیکه مى انداختند. همه را خسته کرده بود ولى خودش مى گفت: «شما بروید دنبال شیار، من خودم تنها مى مانم و تکلیف اینجا را معلوم مى کنم». برخوردیم به تکه اى سیم سیاه تلفن، یک دفعه کاکا داد زد: «اینهاش. دیدید گفتم. خودشه». سیم تلفن را گرفت تا رد آن را بیابد. با خودم گفتم اشتباه مى کند و بعید است اینجا شهید باشد. ولى او ول کن نبود. اصلا مى خواست آن تل خاک را از میان بردارد تا خیالش راحت شود. رسیدیم به سختى زمین یعنى جایى که دیگر ثابت مى شد شهیدى اینجا نیست. ولى سیم تلفن پیچ خورده و کمى آن طرَفتر زیر خاک ها رفته بود. براى خودم هم جالب شد. با اینکه خسته بودیم، با شدت بیشترى مى کندیم. ناگهان کاکا فریاد زد: «یافتم... یافتم...». رسیدیم به چند تکه استخوان پاى انسان، این را که دیدم، گفتم: «حالا باید با احتیاط اطراف را خالى کنیم» همه دست به بیل شدیم و در کمال دقت و احتیاط، تپه خاک را برداشتیم و در کمال تعجب برخوردیم به پیکر چند شهید که در کنار یکدیگر دفن شده بودند. دشمن خبیث با سیم تلفن دست و پاى آنها را بسته و روى هم دیگر انداخته بود. شهید بوده اند یا مجروح، خدا مى داند. ولى انسان کشته شده که نیازى ندارد دست و پایش را با سیم تلفن محکم ببندند. «کاکا» که خوشحال شده بود، شادمان بیل مى زد و مدام صلوات مى فرستاد. در عطر آگینى صلوات، پیکر هشت شهید را که مظلومانه و معصومانه کنار هم خفته بودند، از زیر تل خاک و میان وسایل بیرون آوردیم و هریک را با احترام و بغض خاص، داخل کیسه سفید گذاشتیم، و آنهایى را که پلاک داشتند، شماره را روى کیسه شان نوشتیم و آن که نداشت روى پارچه و کارتش این طور نوشتیم: دفن شده در کنار شماره پلاک... در ارتفاع 112 فکه منطقه عملیاتى والفجر یک نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین
: نوای وبلاگ :
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
نمى دانم چرا باید اینجا را کند...
در آن اطراف پنجاه شهید پیدا کرده بودیم. فکر مى کردیم که دیگر چیزى نباشد. دوروبر را هم که کندیم، دیگر به چیزى بر نخوردیم و این نشان دهنده این بود که دشمن پیکر شهدا را در یک جا جمع کرده و چه بسا دوربین هاى وحشت زدگان صدامى استفاده تبلیغاتى نیز از این صحنه ها برده باشند.
اطراف ارتفاع 112 بود و در گوشه اى یک کامیون ایفاى عراقى سوخته بود. در کنارش تل خاکى ایجاده شده بود که مقدار زیادى آت و آشغال میان آن به چشم مى خورد. شنى پاره شده تانکى از میان خاک ها بیرون زده، چند لاستیک نیم سوخته ماشین و دیگر وسایل منهدم شده جزو تل خاک بودند.
«محمد رضا کاکا» از بچه هاى تهران، که خدمت سربازى اش را همراه ما در تفحص مى گذراند، با نگاهى مشکوک به تل خاک نظر مى کرد. کلید کرد که الاّ و بلاّ اینجا را بکنیم. هرچه گفتیم که اینجا فقط مقدارى آشغال و وسایل جمع شده و بعید است اینجا شهید باشد، نمى پذیرفت.
خوبى تفحص به این است که بودن یا نبودن شهید بستگى به نظر «رئیس» و «مسئول» ندارد، هرکس احساس کند شهیدى صدایش مى زند، بقیه تابع مى شوند. با خستگى گفتم: «آخر پدر آمرزیده، تو چطورى مى خواهى شنى تانک را در بیاورى، یا بدون هرگونه امکاناتى کامیون سوخته را جابجا کنى؟ ول کن اینجا چیزى گیرت نمى آید...»
ولى او مصرّ شد که تل خاک را بکند. و شروع کرد به زیرورو کردن خاک ها. چند سرباز گذاشتم پهلویش و خودم با دو سه نفر دیگر رفتیم که شیار روبه رویى را که خیلى مشکوک به نظر مى رسید بگردیم. چند قدمى که رفتم، دلم رضایت نداد. برگشتم و نگاهشان انداختم. با علاقه تمام داشتند خاک ها را مى کاویدند. مغلوب همتشان شدم و برگشتم. بیل دستى را برداشتم و شروع کردم به کندن از یک طرف دیگر از تل خاک.
هر چى بیشتر مى کندیم. بچه ها بیشتر به «کاکا» تیکه مى انداختند. همه را خسته کرده بود ولى خودش مى گفت: «شما بروید دنبال شیار، من خودم تنها مى مانم و تکلیف اینجا را معلوم مى کنم».
برخوردیم به تکه اى سیم سیاه تلفن، یک دفعه کاکا داد زد: «اینهاش. دیدید گفتم. خودشه». سیم تلفن را گرفت تا رد آن را بیابد. با خودم گفتم اشتباه مى کند و بعید است اینجا شهید باشد. ولى او ول کن نبود. اصلا مى خواست آن تل خاک را از میان بردارد تا خیالش راحت شود.
رسیدیم به سختى زمین یعنى جایى که دیگر ثابت مى شد شهیدى اینجا نیست. ولى سیم تلفن پیچ خورده و کمى آن طرَفتر زیر خاک ها رفته بود. براى خودم هم جالب شد. با اینکه خسته بودیم، با شدت بیشترى مى کندیم. ناگهان کاکا فریاد زد: «یافتم... یافتم...».
رسیدیم به چند تکه استخوان پاى انسان، این را که دیدم، گفتم: «حالا باید با احتیاط اطراف را خالى کنیم» همه دست به بیل شدیم و در کمال دقت و احتیاط، تپه خاک را برداشتیم و در کمال تعجب برخوردیم به پیکر چند شهید که در کنار یکدیگر دفن شده بودند.
دشمن خبیث با سیم تلفن دست و پاى آنها را بسته و روى هم دیگر انداخته بود. شهید بوده اند یا مجروح، خدا مى داند. ولى انسان کشته شده که نیازى ندارد دست و پایش را با سیم تلفن محکم ببندند. «کاکا» که خوشحال شده بود، شادمان بیل مى زد و مدام صلوات مى فرستاد.
در عطر آگینى صلوات، پیکر هشت شهید را که مظلومانه و معصومانه کنار هم خفته بودند، از زیر تل خاک و میان وسایل بیرون آوردیم و هریک را با احترام و بغض خاص، داخل کیسه سفید گذاشتیم، و آنهایى را که پلاک داشتند، شماره را روى کیسه شان نوشتیم و آن که نداشت روى پارچه و کارتش این طور نوشتیم:
دفن شده در کنار شماره پلاک... در ارتفاع 112 فکه منطقه عملیاتى والفجر یک
نوشته شده توسط : تخریبچی
نظرات ديگران [ نظر]
نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]