: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
خبرگزاری ایرنا [128]خبر گزاری ایسنا [113]خبر گزاری فارس [86]خبرگزاری مهر [169]پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری [100][آرشیو(5)] : لوگوي وبلاگ : : لينك دوستان من : شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید اداى احترام به والمرى یکشنبه 87 فروردین 4 ساعت 7:0 صبح تخریبچى اگر قرار باشد در میدان مین بترسد، اصلا بدرد تخریب نمى خورد. گاهى مى شد به مین التماس مى کردیم که بزند. نه اینکه بخواهیم خودمان را بکُشیم، بلکه هر لحظه منتظر یک اشاره خدایى بودیم تا ما هم برویم. یکى از روزهاى سال 72 بود که در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى کار مى کردیم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پیدا کردن مین مشکل. کل منطقه هم میدان مین بود. شهدایى هم که آنجا افتاده بودند، یا روى مین رفته و یا زیر دوشکاى دشمن افتاده بودند. مین هاى آنجا هم اکثراً ضد نفرات بود. مین والمرى، گوشتکوبى و گاهى ضد خودرو هم بود. یک مین ضد خودرو را دیدم که در آوردم و پس از خنثى کردن در کنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، باید سه مین والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پیدا نکردم. دستهایم را تا ساعد کرده بودم توى ماسه ها و بدون اینکه چیزى را ببینم، آن زیرها را مى گشتم بلکه مین سوم را پیدا کنم. در حال گشتن بودم که حمید اشرفى آمد جلو و گفت: «مین سوم را باید من پیدا کنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه این مین پیدا نشد، زیاد مهم نیست ولى اگه بزند دو نفریمان ناکار مى شویم. حالا یا توى دست تو بزنه یا توى دست من، جفتمون رو داغان مى کنه. پس برو کنار بذار یک نفرى کار کنم!». ول کن نبود. با خنده گفت: «نخیر! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتایى باهم مى رویم. چه عیبى داره؟». تخریبچى اگر قرار باشد در میدان مین بترسد، اصلا بدرد تخریب نمى خورد. گاهى مى شد به مین التماس مى کردیم که بزند. نه اینکه بخواهیم خودمان را بکُشیم، بلکه هر لحظه منتظر یک اشاره خدایى بودیم تا ما هم برویم. یکى از روزهاى سال 72 بود که در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى کار مى کردیم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پیدا کردن مین مشکل. کل منطقه هم میدان مین بود. شهدایى هم که آنجا افتاده بودند، یا روى مین رفته و یا زیر دوشکاى دشمن افتاده بودند. مین هاى آنجا هم اکثراً ضد نفرات بود. مین والمرى، گوشتکوبى و گاهى ضد خودرو هم بود. یک مین ضد خودرو را دیدم که در آوردم و پس از خنثى کردن در کنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، باید سه مین والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پیدا نکردم. دستهایم را تا ساعد کرده بودم توى ماسه ها و بدون اینکه چیزى را ببینم، آن زیرها را مى گشتم بلکه مین سوم را پیدا کنم. در حال گشتن بودم که حمید اشرفى آمد جلو و گفت: «مین سوم را باید من پیدا کنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه این مین پیدا نشد، زیاد مهم نیست ولى اگه بزند دو نفریمان ناکار مى شویم. حالا یا توى دست تو بزنه یا توى دست من، جفتمون رو داغان مى کنه. پس برو کنار بذار یک نفرى کار کنم!». ول کن نبود. با خنده گفت: «نخیر! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتایى باهم مى رویم. چه عیبى داره؟». گفتم: «آقا جان، شرعاً اشکال داره. برو اون طرف و اینجا نمان». او هم نشست دستهایش را تا ساعد کرد زیر رمل ها. در حالى که آن زیرها را مى دید، با خودش مى گفت: - جون مادرت بزن! تورو به حضرت عباس بزن، بزن دیگه لامصب... کار، کار خطرناکى بود ولى همین حبّ شهادت و عاشق بودن کار را راحت مى کرد; نه اینکه شعار باشد، هر لحظه منتظر بودیم و التماس مى کردیم که بزند. درست مثل زمان جنگ. وقتى مى دیدیم دوستانمان شهید مى شوند و مین راحت زیر پایشان مى زند، بر ایمان حسادت مى آورد و اُفت داشت. بعضى عادات بود که از زمان جنگ به ارث برده بودیم. مثلا هر روز صبح براى شروع کار حتماً باید وضو مى گرفتیم، ولى به میدان مین ها که مى رسیدیم، آنجا تیمم مى کردیم و با صلوات وارد مى شدیم. تیمم، هم براى تجدد وضو بود و هم براى ابهت و عظمت کار در میدان مین. با تیمم وارد میدان شدن برایمان قوت قلب بود. در همین حین گشتن، دستم خورد به چیزى که حدس زدم مین باشد. گفتم: «حمید والمرى اینجاست برو عقب». دور و بر مین را خالى کردم و آن را آوردم بیرون. اطرافش را بدجورى خاک گرفته بود. چون زیر خاک مانده و آب به خورد زمین رفته بود، پوسیده و حساس شده بود. وقتى که مین را در آوردم، حمید وحشت کرد. تا قیافه اش را دید گفت: «این لامصب این جورى حساس بود و ما مشت مشت پنجه مى زدیم زیر خاک و دنبالش مى گشتیم؟» مین را با رعایت ادب و احترام و به قول به ها بزرگوارانه، برداشتم و در کمال احتیاط بردم زیر یک درختچه گذاشتم تا کسى به آن نخورد، چون واقعاً فوق العاده حساس شده بود نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید اداى احترام به والمرى یکشنبه 87 فروردین 4 ساعت 7:0 صبح تخریبچى اگر قرار باشد در میدان مین بترسد، اصلا بدرد تخریب نمى خورد. گاهى مى شد به مین التماس مى کردیم که بزند. نه اینکه بخواهیم خودمان را بکُشیم، بلکه هر لحظه منتظر یک اشاره خدایى بودیم تا ما هم برویم. یکى از روزهاى سال 72 بود که در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى کار مى کردیم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پیدا کردن مین مشکل. کل منطقه هم میدان مین بود. شهدایى هم که آنجا افتاده بودند، یا روى مین رفته و یا زیر دوشکاى دشمن افتاده بودند. مین هاى آنجا هم اکثراً ضد نفرات بود. مین والمرى، گوشتکوبى و گاهى ضد خودرو هم بود. یک مین ضد خودرو را دیدم که در آوردم و پس از خنثى کردن در کنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، باید سه مین والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پیدا نکردم. دستهایم را تا ساعد کرده بودم توى ماسه ها و بدون اینکه چیزى را ببینم، آن زیرها را مى گشتم بلکه مین سوم را پیدا کنم. در حال گشتن بودم که حمید اشرفى آمد جلو و گفت: «مین سوم را باید من پیدا کنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه این مین پیدا نشد، زیاد مهم نیست ولى اگه بزند دو نفریمان ناکار مى شویم. حالا یا توى دست تو بزنه یا توى دست من، جفتمون رو داغان مى کنه. پس برو کنار بذار یک نفرى کار کنم!». ول کن نبود. با خنده گفت: «نخیر! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتایى باهم مى رویم. چه عیبى داره؟». تخریبچى اگر قرار باشد در میدان مین بترسد، اصلا بدرد تخریب نمى خورد. گاهى مى شد به مین التماس مى کردیم که بزند. نه اینکه بخواهیم خودمان را بکُشیم، بلکه هر لحظه منتظر یک اشاره خدایى بودیم تا ما هم برویم. یکى از روزهاى سال 72 بود که در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى کار مى کردیم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پیدا کردن مین مشکل. کل منطقه هم میدان مین بود. شهدایى هم که آنجا افتاده بودند، یا روى مین رفته و یا زیر دوشکاى دشمن افتاده بودند. مین هاى آنجا هم اکثراً ضد نفرات بود. مین والمرى، گوشتکوبى و گاهى ضد خودرو هم بود. یک مین ضد خودرو را دیدم که در آوردم و پس از خنثى کردن در کنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، باید سه مین والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پیدا نکردم. دستهایم را تا ساعد کرده بودم توى ماسه ها و بدون اینکه چیزى را ببینم، آن زیرها را مى گشتم بلکه مین سوم را پیدا کنم. در حال گشتن بودم که حمید اشرفى آمد جلو و گفت: «مین سوم را باید من پیدا کنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه این مین پیدا نشد، زیاد مهم نیست ولى اگه بزند دو نفریمان ناکار مى شویم. حالا یا توى دست تو بزنه یا توى دست من، جفتمون رو داغان مى کنه. پس برو کنار بذار یک نفرى کار کنم!». ول کن نبود. با خنده گفت: «نخیر! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتایى باهم مى رویم. چه عیبى داره؟». گفتم: «آقا جان، شرعاً اشکال داره. برو اون طرف و اینجا نمان». او هم نشست دستهایش را تا ساعد کرد زیر رمل ها. در حالى که آن زیرها را مى دید، با خودش مى گفت: - جون مادرت بزن! تورو به حضرت عباس بزن، بزن دیگه لامصب... کار، کار خطرناکى بود ولى همین حبّ شهادت و عاشق بودن کار را راحت مى کرد; نه اینکه شعار باشد، هر لحظه منتظر بودیم و التماس مى کردیم که بزند. درست مثل زمان جنگ. وقتى مى دیدیم دوستانمان شهید مى شوند و مین راحت زیر پایشان مى زند، بر ایمان حسادت مى آورد و اُفت داشت. بعضى عادات بود که از زمان جنگ به ارث برده بودیم. مثلا هر روز صبح براى شروع کار حتماً باید وضو مى گرفتیم، ولى به میدان مین ها که مى رسیدیم، آنجا تیمم مى کردیم و با صلوات وارد مى شدیم. تیمم، هم براى تجدد وضو بود و هم براى ابهت و عظمت کار در میدان مین. با تیمم وارد میدان شدن برایمان قوت قلب بود. در همین حین گشتن، دستم خورد به چیزى که حدس زدم مین باشد. گفتم: «حمید والمرى اینجاست برو عقب». دور و بر مین را خالى کردم و آن را آوردم بیرون. اطرافش را بدجورى خاک گرفته بود. چون زیر خاک مانده و آب به خورد زمین رفته بود، پوسیده و حساس شده بود. وقتى که مین را در آوردم، حمید وحشت کرد. تا قیافه اش را دید گفت: «این لامصب این جورى حساس بود و ما مشت مشت پنجه مى زدیم زیر خاک و دنبالش مى گشتیم؟» مین را با رعایت ادب و احترام و به قول به ها بزرگوارانه، برداشتم و در کمال احتیاط بردم زیر یک درختچه گذاشتم تا کسى به آن نخورد، چون واقعاً فوق العاده حساس شده بود نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین
: نوای وبلاگ :
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
اداى احترام به والمرى
تخریبچى اگر قرار باشد در میدان مین بترسد، اصلا بدرد تخریب نمى خورد. گاهى مى شد به مین التماس مى کردیم که بزند. نه اینکه بخواهیم خودمان را بکُشیم، بلکه هر لحظه منتظر یک اشاره خدایى بودیم تا ما هم برویم.
یکى از روزهاى سال 72 بود که در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى کار مى کردیم. همان مقتل معروف. همه منطقه هم رملى بود و پیدا کردن مین مشکل. کل منطقه هم میدان مین بود. شهدایى هم که آنجا افتاده بودند، یا روى مین رفته و یا زیر دوشکاى دشمن افتاده بودند. مین هاى آنجا هم اکثراً ضد نفرات بود. مین والمرى، گوشتکوبى و گاهى ضد خودرو هم بود.
یک مین ضد خودرو را دیدم که در آوردم و پس از خنثى کردن در کنارى گذاشتم. بر حسب قائده خاص، باید سه مین والمرى هم در اطرافش باشد. دو تاى آن را در آوردم ولى سومى را پیدا نکردم. دستهایم را تا ساعد کرده بودم توى ماسه ها و بدون اینکه چیزى را ببینم، آن زیرها را مى گشتم بلکه مین سوم را پیدا کنم.
در حال گشتن بودم که حمید اشرفى آمد جلو و گفت: «مین سوم را باید من پیدا کنم». با تعجب گفتم: «آقا جان، اگه این مین پیدا نشد، زیاد مهم نیست ولى اگه بزند دو نفریمان ناکار مى شویم. حالا یا توى دست تو بزنه یا توى دست من، جفتمون رو داغان مى کنه. پس برو کنار بذار یک نفرى کار کنم!».
ول کن نبود. با خنده گفت: «نخیر! اگه قرار بزنه، چرا تنها برى. خب دوتایى باهم مى رویم. چه عیبى داره؟».
گفتم: «آقا جان، شرعاً اشکال داره. برو اون طرف و اینجا نمان». او هم نشست دستهایش را تا ساعد کرد زیر رمل ها. در حالى که آن زیرها را مى دید، با خودش مى گفت:
- جون مادرت بزن! تورو به حضرت عباس بزن، بزن دیگه لامصب...
کار، کار خطرناکى بود ولى همین حبّ شهادت و عاشق بودن کار را راحت مى کرد; نه اینکه شعار باشد، هر لحظه منتظر بودیم و التماس مى کردیم که بزند. درست مثل زمان جنگ. وقتى مى دیدیم دوستانمان شهید مى شوند و مین راحت زیر پایشان مى زند، بر ایمان حسادت مى آورد و اُفت داشت.
بعضى عادات بود که از زمان جنگ به ارث برده بودیم. مثلا هر روز صبح براى شروع کار حتماً باید وضو مى گرفتیم، ولى به میدان مین ها که مى رسیدیم، آنجا تیمم مى کردیم و با صلوات وارد مى شدیم. تیمم، هم براى تجدد وضو بود و هم براى ابهت و عظمت کار در میدان مین. با تیمم وارد میدان شدن برایمان قوت قلب بود.
در همین حین گشتن، دستم خورد به چیزى که حدس زدم مین باشد. گفتم: «حمید والمرى اینجاست برو عقب». دور و بر مین را خالى کردم و آن را آوردم بیرون. اطرافش را بدجورى خاک گرفته بود. چون زیر خاک مانده و آب به خورد زمین رفته بود، پوسیده و حساس شده بود. وقتى که مین را در آوردم، حمید وحشت کرد. تا قیافه اش را دید گفت: «این لامصب این جورى حساس بود و ما مشت مشت پنجه مى زدیم زیر خاک و دنبالش مى گشتیم؟» مین را با رعایت ادب و احترام و به قول به ها بزرگوارانه، برداشتم و در کمال احتیاط بردم زیر یک درختچه گذاشتم تا کسى به آن نخورد، چون واقعاً فوق العاده حساس شده بود
نوشته شده توسط : تخریبچی
نظرات ديگران [ نظر]
نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]