سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تخریب

نشانى براى هشت سال بعد

پنج شنبه 87 فروردین 15 ساعت 7:0 صبح

 

 

گرماى هوا کمتر شده بود. تابستان سپرى گشته و روزهاى اول مهر ماه سال 72، خنکاى صبحگاهى دلچسبی داشت. رفتیم اطراف ارتفاع 112 کار کنیم. روزهایى همین قسمت از فکه، چه صحنه هاى خون و آتشى در بهار سال 62 در عملیات والفجر یک به خود دیده است.

محلى که در حین عملیات از آن به عنوان اورژانس استفاده مى شد، و بقایاى چند سنگر و آمبولانس منهدم شده در اطرافش پراکنده بودند، در سمت چپ، جاده روبه رویمان قرار داشت. خسته شدیم. کانال اصلى را هرچه بیل زدیم چیزى پیدا نکردیم. جاى تاول دستهایمان مى سوخت. کانال نفر رویى نظرم را جلب کرد و رفتم طرفش. هرچه را که به زبان مى آمد، زمزمه مى کردم. در حالى که چشمانم داخل کانال را مى کاوید، سلانه سلانه قدم مى زدم و جلو مى رفت. غالباً داخل این کانال هاى فرعى بعید به نظر مى رسید که چیزى باشد. از دور چیرى نظرم را جلب کرد. رفتم به سمتش. ظاهراً باید کلاهخودى قرار گرفته بر روى یک نبشى آهنى باشد. چیزى عجیبى به نظر نمى رسید. حتماً نیروهایى که قبلا اینجا تفحص مى کرده اند، این کلاه را که پوسیدگى و رنگ و رو رفتگى اش نشان مى داد متعلق به هشت - نه سال پیش است، پیدا کرده و بر روى نبشى قرار داده اند.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


مین مسخره

چهارشنبه 87 فروردین 14 ساعت 7:0 صبح

 

 

عید سال 73 بود که در منطقه شلمچه به دو تیم تقسیم شدیم تا به تفحص برویم. از کنار نهر «خیّن» آمدیم و به فاصله ده - بیست متر از هم، رفتیم توى میدان که معبر باز کنیم و پخش شویم توى میدان مین و زمین را بگردیم.

تیمى که من توى آن بودم تیم برادر «منصور عزیزى» بود. او سر ستون مى رفت و ما هم پشت سرش. منصور از بچه هاى تخریب بود. همین طور که پشت سرش مى رفتیم، ناگهان دیدم یک چیزى زیر پایش پتى صدا کرد و دود سفیدى بالا آمد. یک انفجار کوچک بود که فقط او را به جلو پرت کرد. خیلى ترسیدم. چون منصور توى عملیات خیبر پاى چپش رفته بود روى مین و چهار انگشت و بخشى از کف پایش قطع شده بود. انفجار هم زیر پاى سالمش یعنى پاى راستش زد. یک آن با خودم گفتم پاى دیگرش هم قطع شد. احساس کردم باید مین گوجه اى زده باشد زیر پایش.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2      
:لیست کامل یاداشت ها  :