: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
خبرگزاری ایرنا [128]خبر گزاری ایسنا [113]خبر گزاری فارس [86]خبرگزاری مهر [169]پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری [100][آرشیو(5)] : لوگوي وبلاگ : : لينك دوستان من : شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید کرامات شهداء بعداز شهادت پنج شنبه 87 اردیبهشت 5 ساعت 7:35 عصر شهید حسین ثابتخواه یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم . یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم . بعد از آنجا به سازمان حج و اوقاف رفتم و گفتم: برادر! شما را به خدا یک کاری بکنید بروم. گفت : کجا می خواهی بروی ؟ گفتم: بالاخره خداوند مرا دعوت کرده است حالا با هر وسیله ای هست مرا هم ببرید گفت: خواهرم کاروان اول رفته شما چطوری می خواهید بروید گفتم: حاج آقا خداوند مرا دعوت کرده است حالا شما می خواهید مرا نبرید وقتی که دید من ناراحتم و گریه می کنم . گفت: خواهر اگر شما یک امتیازی داشتید باز شاید می توانستیم یک کاری برایتان بکنیم .گفتم : مثلا چه امتیازی . گفت: اگر خانواده شهید ، اسیر و جانباز بودید . من در حالی که گریه می کردم گفتم : حاج آقا من قابل نبودم اگر قابل بودم 6 ،7 سال قبل می رفتم . بالاخره آنجا کارت شناسایی ام را در آوردم و گفتم : حاج آقا من نمی خواستم از طرف بنیاد بروم . خداوند مرا دعوت کرده و اینطوری خواسته است که می خواهم بروم. کارت را در آوردم. به بنیاد زنگ زدند بعد به من گفتند : خواهر شما به بنیاد بروید و فلانی را ببینید و به ایشان بگویید شاید ان شاءا... کارتان را درست کند. من دو روز پشت سر هم به بنیاد رفتم خلاصه بنده خدا کار ما را درست کرد.گفتند: شما تنها هستید ؟ گفتم: نه، حاج آقایمان هم هست . گفت: من تا ساعت 10 به شما خبر می دهم . با خوشحالی به خانه برگشتم که ساعت 10 می خواهند به ما خبر دهند کنار تلفن نشستم ساعت 11 شد ، 12 شد زنگ نزدند. ناامید شدم . ساعت 3 بعد از ظهر حاج آقایمان آمد و گفت : حاج خانم خوش خبری کارتان درست شد و گفتم : جدی می گویید ، گفت: بله. روز بعد رفتیم و حدود هشتصد هزار تومان به بنیاد بردیم و یک فیش به ما دادند و به بانک رفتیم و پولها را به حساب بنیاد ریختیم و به صورت آزاد من را به همراه حاج آقا به حج فرستادند. گوینده :فاطمه رجبی نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
شلمچهتمهیدات برای حضور و ظهورپاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شبنشانه هاشهدای استان خراسانماه و مهرخبر هفتهجهاد مجازیجهاد مجازیعلمدار دینلــعل سـلـسـبیــل ( دل نوشته های یک هاجر )آسمان سرخامیدزهراانا قادمپوتین خاکیمسیر انتظاریاران نابکهف الشهداهر کجا باشم آسمون مال منهمجنون صفتپله پله تا خداحریم یاسحریم یاسکجایند مردان بی ادعا؟گام آخر...یعسوبوبلاگ قالبانتظار سبزمعبرکوثربی قرارشهید احمدیاننافذقافله شهدانسیم جبههآیههای عشق...عشققاسم کرمیانصار المهدیگل نرگسراز گل سرخکوچه ام مهتابی است : لوگوي دوستان من : : فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید کرامات شهداء بعداز شهادت پنج شنبه 87 اردیبهشت 5 ساعت 7:35 عصر شهید حسین ثابتخواه یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم . یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم . بعد از آنجا به سازمان حج و اوقاف رفتم و گفتم: برادر! شما را به خدا یک کاری بکنید بروم. گفت : کجا می خواهی بروی ؟ گفتم: بالاخره خداوند مرا دعوت کرده است حالا با هر وسیله ای هست مرا هم ببرید گفت: خواهرم کاروان اول رفته شما چطوری می خواهید بروید گفتم: حاج آقا خداوند مرا دعوت کرده است حالا شما می خواهید مرا نبرید وقتی که دید من ناراحتم و گریه می کنم . گفت: خواهر اگر شما یک امتیازی داشتید باز شاید می توانستیم یک کاری برایتان بکنیم .گفتم : مثلا چه امتیازی . گفت: اگر خانواده شهید ، اسیر و جانباز بودید . من در حالی که گریه می کردم گفتم : حاج آقا من قابل نبودم اگر قابل بودم 6 ،7 سال قبل می رفتم . بالاخره آنجا کارت شناسایی ام را در آوردم و گفتم : حاج آقا من نمی خواستم از طرف بنیاد بروم . خداوند مرا دعوت کرده و اینطوری خواسته است که می خواهم بروم. کارت را در آوردم. به بنیاد زنگ زدند بعد به من گفتند : خواهر شما به بنیاد بروید و فلانی را ببینید و به ایشان بگویید شاید ان شاءا... کارتان را درست کند. من دو روز پشت سر هم به بنیاد رفتم خلاصه بنده خدا کار ما را درست کرد.گفتند: شما تنها هستید ؟ گفتم: نه، حاج آقایمان هم هست . گفت: من تا ساعت 10 به شما خبر می دهم . با خوشحالی به خانه برگشتم که ساعت 10 می خواهند به ما خبر دهند کنار تلفن نشستم ساعت 11 شد ، 12 شد زنگ نزدند. ناامید شدم . ساعت 3 بعد از ظهر حاج آقایمان آمد و گفت : حاج خانم خوش خبری کارتان درست شد و گفتم : جدی می گویید ، گفت: بله. روز بعد رفتیم و حدود هشتصد هزار تومان به بنیاد بردیم و یک فیش به ما دادند و به بانک رفتیم و پولها را به حساب بنیاد ریختیم و به صورت آزاد من را به همراه حاج آقا به حج فرستادند. گوینده :فاطمه رجبی نوشته شده توسط : تخریبچی نظرات ديگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها : گزارش تصویری[7] . : آرشيو يادداشت ها : سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
سلام بر عشقخاطره یک اسیرسخنرانی شهید باکریشهید برونسیشهید جواد فکوریاخراجی هاماه رمضانشهید محمد تقی خوش خواهشگزارش تصویری از بهشت رضا مشهد مقدسحرف های ماندگارشهید چمرانشهید همتشهیدمحمود کاوهگزارش تصویری از راهپیمایی روز قدسشهید یوسف کلاهدوزشهید آقاسی زادهشهید میرزاییشهید حسین فهمیدهدیدار رهبر با خانواده ی شهید آوینیشهید علم الهدیشهید آوینی ( از زبان خودش )بخشی از وصیت نامه شهید مهدی باکریدر خاطر کوه ها (شهید کاوه)گزارش تصویری از یادگاران جنگاز آقا مرتضی بگوییمشهید رفیعیشهید پازوکیشهید آوینی (از زبان همسرش)دست نوشته شهیدمین و پای مرتضیگزارش تصویری روز 22 بهمننمی دانم چرا باید اینجارا کندشعر معروف نظار قطریروضه صحرای کربلاخاطرهعبارت آشناگزارش تصویری از راهیان نوراستقبال شهادتدعوای جنگیاگر عیرت داشتیاینجا شهیدی خفته استخوابی که زیاد بستری می دیدسیروس صادقی رفت روی مین
: نوای وبلاگ :
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
کرامات شهداء بعداز شهادت
شهید حسین ثابتخواه
یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم .
یک شب خواب دیدم حسین بی خبر آمد و گفت : مادر بلند شوید ، بلند شوید که برویم . گفتم : کجا؟ گفت: می خواهیم به مسافرت برویم . گفتم : کجا ؟ گفت مکه. گفتم : مادر همینطوری که نمیشه به مکه برویم . گفت: چرا؟ گفتم: هم گذرنامه می خواهد و هم اینکه باید قبلا ثبت نام کنی . گفت: ثبت نام کردم و گذرنامه هم گرفتم. ماشین سپاه جلوی درب حیاط بود و من را سوار ماشین کرد و به فرودگاه برد . از آنجا سوار هواپیما شدم و به مدینه رفتم . قبرستان بقیع را زیارت کردم و بعد به حرم حضرت پیغمبر رفتم و دعا و راز و نیاز کردم همینکه وارد حرم مطهر شدم نوه ام مرا از خواب بیدار کرد . خیلی ناراحت شدم و گفتم: خدایا چه جایی من بیدار شدم . ساعت 5 صبح به حرم مطهر حضرت رضا (ع) رفتم و نماز صبح را خواندم و با امام رضا (ع) در میان گذاشتم و گفتم یا امام رضا (ع) دیشب خداوند مرا دعوت کرده است مرا ناامید نکن. پیش امام رضا (ع) خیلی راز و نیاز کردم . بعد از آنجا به سازمان حج و اوقاف رفتم و گفتم: برادر! شما را به خدا یک کاری بکنید بروم. گفت : کجا می خواهی بروی ؟ گفتم: بالاخره خداوند مرا دعوت کرده است حالا با هر وسیله ای هست مرا هم ببرید گفت: خواهرم کاروان اول رفته شما چطوری می خواهید بروید گفتم: حاج آقا خداوند مرا دعوت کرده است حالا شما می خواهید مرا نبرید وقتی که دید من ناراحتم و گریه می کنم . گفت: خواهر اگر شما یک امتیازی داشتید باز شاید می توانستیم یک کاری برایتان بکنیم .گفتم : مثلا چه امتیازی . گفت: اگر خانواده شهید ، اسیر و جانباز بودید . من در حالی که گریه می کردم گفتم : حاج آقا من قابل نبودم اگر قابل بودم 6 ،7 سال قبل می رفتم . بالاخره آنجا کارت شناسایی ام را در آوردم و گفتم : حاج آقا من نمی خواستم از طرف بنیاد بروم . خداوند مرا دعوت کرده و اینطوری خواسته است که می خواهم بروم. کارت را در آوردم. به بنیاد زنگ زدند بعد به من گفتند : خواهر شما به بنیاد بروید و فلانی را ببینید و به ایشان بگویید شاید ان شاءا... کارتان را درست کند. من دو روز پشت سر هم به بنیاد رفتم خلاصه بنده خدا کار ما را درست کرد.گفتند: شما تنها هستید ؟ گفتم: نه، حاج آقایمان هم هست . گفت: من تا ساعت 10 به شما خبر می دهم . با خوشحالی به خانه برگشتم که ساعت 10 می خواهند به ما خبر دهند کنار تلفن نشستم ساعت 11 شد ، 12 شد زنگ نزدند. ناامید شدم . ساعت 3 بعد از ظهر حاج آقایمان آمد و گفت : حاج خانم خوش خبری کارتان درست شد و گفتم : جدی می گویید ، گفت: بله. روز بعد رفتیم و حدود هشتصد هزار تومان به بنیاد بردیم و یک فیش به ما دادند و به بانک رفتیم و پولها را به حساب بنیاد ریختیم و به صورت آزاد من را به همراه حاج آقا به حج فرستادند.
گوینده :فاطمه رجبی
نوشته شده توسط : تخریبچی
نظرات ديگران [ نظر]
نویسنده جدیدحذفآموزش بزرگترین اسلحه در جهانکرامات شهداء بعداز شهادتتوجه در نمازکرامات شهداء بعداز شهادتنیّت ها باید پاک باشدنشانى براى هشت سال بعدمین مسخره[عناوین آرشیوشده]