سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تخریبچی - تخریب

سیروس صادقى رفت روى مین

سه شنبه 87 فروردین 13 ساعت 7:0 صبح

 

 

همراه سید میرطاهرى و چند تاى دیگراز بچه ها، روى ارتفاع 112 فکه ایستاده بودیم و اطراف را نگاه مى کردیم. کمى آن سوتر، چند نفر که لباس سبزشان ظاهراًنشان مى داد سپاهى هستند، نظرمان را جلب کردند. البته اول بعید ندانستیم که عراقى باشند. گاهى نیروهاى عراقى براى شناسایى به مواضع ما مى آمدند. به خاطر فاصله زیاد، چهره هایشان را نمى شد تشخیص داد. دوربین هم نداشتیم که دقت کنیم عراقى هستند یا ایرانى. بحثمان بالا گرفته بود. من مى گفتم عراقى هستند، بچه ها مى گفتند که: «نه لباس فرم سپاه تنشان است و خودى هستند».

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


خوابى که «زیاد بسترى» دید

دوشنبه 87 فروردین 12 ساعت 7:0 صبح

 

 

«زیاد بسترى» از بچه هاى آذربایجان غربى، سراب بود که براى سربازى به لشکر 27 آمده بود. یک روز آمد و گفت که شب گذشته در خواب یک نفر را با لباس فرم سپاه دیده که به او مى گوید به این شیار در ارتفاع 143 بیا و مرا از زیر خاک در بیاور. بچه ها اهمیتى که ندادند هیچ، مسخره اش هم کردند. یکى گفت: «دیشب پرخورى کردى...» هرکس تیکه اى انداخت. البته از باب شوخى. خدا وکیلى شب ها هم زیاد غذا مى خورد. به قول بچه ها: «شب ها توى غذا خوردن سنگین مى زد» هفت - هشت نفر را حریف بود. تازه کم هم مى آورد از لحاظ غذایى، بازهم به قول بچه ها «ما توى تفحص ندیدیم که این بنده خدا سیر شود».

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


اینجا شهیدى خفته است

یکشنبه 87 فروردین 11 ساعت 7:0 صبح

 

 

شب بود. از فرط خستگى به خواب رفته بود. ظاهراً که همه بچه ها خواب بودند. چشمانم که سنگین شدند و خواب وجود را ربود، بناگه خود را درون یک شیار در همان منطقه فکه دیدم. یعنى ظواهر امر نشان مى داد که فکه است. دست بر قضاء آن روزها به خاطر درد و ناراحتى اى که در کمرم داشتم، همیشه یک چوب دستى مثل عصا دستم مى گرفتم. در عالم خواب همان چوب در دستم بود و داخل شیار قدم مى زدم.

در همان عالم خواب، درست مثل اوقات بیدارى، داخل شیار راه مى رفتم که با چوب دستى بروى کپه اى خاک زدم و به نیروها اشاره کردم که اینجا را بکنید که شهید دفن است. هنوز آنجا را نکنده بودند که از خواب پریدم.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


استقبال شهادت

شنبه 87 فروردین 10 ساعت 7:0 صبح

 

 

یک روز قبل از آخرین سفرش دست هایش را حنا گذاشت و گفت: حنای آخر است مقداری از آن را روی دست راست و مقداری روی دست چپش قرار داد و گفت : یکی برای حضرت علی اکبر(ع)، دیگری هم مال حضرت قاسم(ع)،‌ قرار بود آن سال محرم در تهران بماند و نوحه بخواند اما آن روز یکباره از خواب بلند شد، بعد از اقامه نماز ، ساکش را بست، گفت: دیشب خواب دیدم سیدی به من گفت: عباس بیا به فکه ، قرارمان آنجاست. و خداحافظی کرد و رفت دوستش برایمان اینطور تعریف کرد که «در مقر در حال استراحت بودم که عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار کرده گفت: بلند شو، بلند شو، امروز وقت خواب نیست بنشینید تا همدیگر را بیشتر ببینیم. نماز ظهر را خوانده ، ناهار را صرف کردیم عباس دوباره آمد و برای کار با بیل داوطلب خواست از آنجایی که من کار با بیل مکانیکی را می دانستم داوطلب شدم اما او 2 تا بیل دستی برداشت و با آمبولانس نزدیک میدان مین منتهی به کانال پیاده شدیم او می دانست که پیکر بسیاری از رزمنده ها آنجاست با ذکر بسم الله وارد شدیم، برای لحظاتی وارد معبر گشته بعد از عبور از محل شهادت شهیدان «شاهدی و غلامی» (1)عباس به من گفت :

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


دعوای جنگی

جمعه 87 فروردین 9 ساعت 7:0 صبح

 

نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.

اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!

-  آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!

-  نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!

-  آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش.

آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد

 

 کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 34

 


نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


اگر غیرت داشتى...

پنج شنبه 87 فروردین 8 ساعت 1:53 عصر

 

 

اواسط سال 72 بود که همراه حمید اشرفى، در اطراف ارتفاع 112 فکه، در حال زدن یک معبر جدید بودیم. از راه نفر رویى که میان میدان مین قرار داشت، مى گذشتیم تا کار را پى بگیریم. در حالى که به پاک بودن راهى که مى رفتیم اطمینان داشتم و در ذهنم بود که از کدام جهت وارد معبر شویم، جلو حرکت مى کردم و حمید پشت سرم مى آمد. در همان حال تند راه رفتن ناگهان احساس کردم پایم به یک شاخه یا ریشه گیاهى گیر کرد که تعادلم را از دست دادم و تلو تلو خوردم. نزدیک بود بیفتم داخل میدان مین. خودم را کنترل کردم و خیلى عادى و بى توجه به آنچه گذشت، خواستم به مسیر خود ادامه دهم که اشرفى با عتاب گفت: «کجایى مرد حسابى؟ حواست کجاست؟»

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


عبارت های آشنا

پنج شنبه 87 فروردین 8 ساعت 7:0 صبح

در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این عبارت های آشنا را با هم مرور می کنیم.

1- چیفتن:

فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.

همانکه در اصطلاح، «هیکل تدارکاتی» دارد نه «نه هیکل عقیدتی». به شخوی به او می گویند «همه اش مال یک نفر است؟» و مراد، یک نفر آدم معمولی و متوسط است. تعبیر «سنگر انفرادی» هم در این معنا استفاده شده و همه بعد از اشاره و کنایه های طنز آمیز، حکایت از توجه بچه ها دارد و تذکری که هر فرصتی را برای آن مغتنم می شمارند.

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : تخریبچی

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >
:لیست کامل یاداشت ها  :